نه ... هرگز نمیدانی!
تو میتوانستی خستگی این چند سال دویدنم را که روی شانه های زخمی ام نشسته، برداری...
و تو نفهمیدی...
کاش بجای حرف هایت، فقط کمی عشق در سینه داشتی!
آنوقت فقط کافی بود دستهایت را به من ببخشی، من خودم راه قلبت را می یافتم...
و صد حیف، که تو هرگز نفهمیدی...
"سیاه چومی"
برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 32
برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 45
وجودم گورِ دسته جمعی آرزوها و اشک هایم شده است ... یه گور پس از گوری دیگر!
و تو میدانی که چقدر سرگردانَم در این دیار! نمیدانی؟
"سیاه چومِی"
نوشته ای زیبا از علی رجبی ......برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 44
برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 38
برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 39
خدایا! دمت گرم! راه میانبر تو کدوم طرفه؟ خدایی همش که داری حال میدی بهمون بخصوص،اشکای ما درست و به موقع میان برای کمک...خواهشن برای همون میان بر که با هم حرفشو زدیم هم یه کاری بکن دیگه...ممنون
"سیاه چومی"
نوشته ای زیبا از علی رجبی ......برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 43
بودنِ ما که همیشگی شده بر سر هر سطر که میرسد به عشق ...
این نبودنِ شماست که نقطه چینِ دفتر ما شده است تا همیشه ی ایّام ...
"سیاه چومِی"
نوشته ای زیبا از علی رجبی ......برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 42
روزها از پس هم می آیند و.میرسم به زمان مرگم...
تولد و مرگ...
سالیانی ست که بارها از کنار روزهای تولد و مرگم گذشته ام. ..
و فردا هم تو از کنار خاک سرد گور من بی تفاوت رد میشوی...
آنقدر آرام، آنقدر سرد که حتی خودت هم از سردی این عبور، یخ میزنی و دیگر آن را نمیاندازی گردن خاک...
و اما ظاهرن زندگی آنقدر برایمان با ارزش هست که گاهي اصلن رد نمیشویم و میمانیم...
"سیاه چومی کنار خانه ی ابدی"
نوشته ای زیبا از علی رجبی ......برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 46
برچسب : نویسنده : liliyet3 بازدید : 65